این داستان : وقتی توماس احساساتی می شود ...
(حس نامه ی توماس هنگام ترک شیراز)
چرا باید بر سر آنکه بهشت در کجا قرار داشت ، به کشاکش برخیزیم؟
که بر کره ی خاکی بود ، یا در آسمان؟
و یا آنکه طوفان نوح آنرا از جا کند ،
هرچه بود این ماییم که از آن بالا فرو افتادیم ،
و دانش بسیار ، کاشانه را از دستمان برد.
ولی چنانچه بهشت را در عالم گمان ، باید
به پیرایه های شادی آفرین این جهان صورت بست ،
کجا رواست که بر جای دشت خرم تو ، ای شیراز ،
نام از نقاطی آوریم که نیل بار آور و گنگ خروشان می گذرند .
چشم انداز بی همتای تو ، خانه و خاک و نوشخانه های گوناگون بی دریغ تو ،
که هر دیده ای را افسون خود می سازد
بیننده را بدین این گمان خواهد انداخت که بهشت از میان نرفت ،
یا آنکه باری دیگر در اینجا آفریده شد.
چون همینجاست که خوشه های آویزان انگور ، همانند دانه های سیب ،
به بوی طعم لذتی ،
دل را به وسوسه ی نا فرمانی دیگری می فریبد ،
تا پاره ای ، خود سرانه ، به میوه هایت دست برند .
برج ها ، گرمابه ها ، باغستانها و معابد تو چنان است
که گویی ممفیس ، تروا ، تب یا اورشلیم به چشم آمده اند .
لیک مرئمانت ، این برگزیدگان طبیعت ، آنچنان جمالی آفریده اند ،
که آن دیگران را خوار و بی مقدار کرده است.